* ظهورِ منجی *
مردی کنار پنجره نشسته است
مردی که بخش اعظم قلبش شکسته است
مردی که روح زخمی او درد می کند
مردی که تار و پود وی از هم گسسته است
چیزی درون سینه ی او می خورد ترک
سنگی میان تنگ بلورش نشسته است
مردم در انتظار نوای نی اند و مرد
حتی نفس نمی کشد از بس که خسته است
با احتیاط می کند از زندگی عبور
مردی که مرگ بر سر او شرط بسته است
پیچیده بوی دوست در آن سوی پنجره
نفرین به هر چه پنجره که بسته است
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم، بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت
دنیا که هیچ، جرعه آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
سید حمید رضا برقعی
فـــروغ دیـــــدهی طــــــاها، بیا به خــــــاطر زهرا
امــید عصمــــــت کبـــــری?، بــــــیا به خاطر زهرا
تو ملجائی تو امیــــدی، بــــه قفل غم تو کلــــــیدی
بیــــا تســــــلّی دلها، بیـــــــا به خـــــاطر زهـــرا
جمـــــــال اگـــــــر بنمایی، بهــــــــار رُخ بنمــــاید
نگــــــر خـــــــزان شـــده دنیـا، بیا به خاطر زهرا
رسیده جان همه بر لب، شده است روز جهان شب
نمـــــای چهــــره خـدا را، بیــــا به خــــاطر زهرا
تـــــــو گــــــفتهای که بیـــایم، غم از زمانه زدایم
مبر تــــــــو نام زِفــــــــردا، بیا به خـــــاطر زهرا
شـــــــــب فــــــــراق سر آید، اگر که صبح درآیـد
تــــویـــی تو صبح دل آرا، بــــیا به خـــاطر زهرا
بیا کـــــه روح عـــدالت دگر به جسم جهـان نیست
ایا امیـــــد مسیــــــحا، بیــــا به خــاطـــــــر زهرا
زِکوچـــــههای مدیــــــنه هنــــــــوز بـوی غـم آید
چــــه گــــــویم از دل مـــــولا، بیا به خـاطر زهرا
گـــــذشت عمـــر «شـکوهی» در آرزوی وصـالت
فـــروغ دیـــدهی طــــاها، بیـــا بـــــه خاطر زهرا
Design By : Pichak |